- براي تو - تويي كه در تاريكي غافلگيرانه مرا بوسيدي
.
.
تمام نيمه شبهايم سرشار از تصويرهاي تو شده ، تو ، گم شده در لابه لاي غرور كودكانه و دلپذير و غرق در تنهايي هاي خيس ، تو ، تنها رهگذر نيمه شب اين كوچه باغ هميشه سبز رويا ،
تمامي نيمه شبهايم تلاءلو جادويي تصوير زنده ي توست .تصوير تو وقتي با چشمان نيمه بسته ات مرا در آغوش ميكشي وموهاي پريشانم را پريشانتر ميسازي. تنها يكبار به چشمان پر تمنايم نگاه كن ، به تصويرت ، تا باور كني چقدر مي شناسمت و چقدر ديدمت ، حتي در همه ي هذيانهاي تب و شب زنده داريهاي مستي ، در تمامي تنهايي هايم ...
چشمانم را مي بندم و سعي ميكنم به خاطر بياورم تو را ، و تنها تصويرهايي در هم و متفاوت پشت پلكهاي بسته ام خودنمايي مي كنند . تصوير . تصوير . تصويرهايي پر از تعليق و ايجاز ، تصويرهايي همانند نقاشيهاي آبستره ، تصويرهايي كاملا متفاوت كه تنها تشابهشان در چشمان بيتفاوت تو هستند و نه هيچ چيز ديگري ...
گاه با لبخند تو ، باز و بي ريا . گاه با اخم تو ، ابروهايي درهم و لباني خشك و خشن ، مصمم و كم حرف . گاه با اندوه ، انگار كه تلخي تمام تلخيهاي دنيا را در جامش ريخته باشد و با ولع نوشيده باشد ، با چهره اي در هم كشيده و خطوطي اندوهگين بر زير چشمانت ...
و از همه ي اينها واضحتر ، تصوير چشمان توست . چشمان بي تفاوتي كه خود انگار كه مملو از تصويرهاي هيجان انگيزند و هر از گاه در يك لحظه ي شگفت پر از معجزه برقي از اعماق تاريك چشمانت مي درخشد و مي گذرد . تنها يك لحظه و پس از آن باز همان تاريكي بي تفاوتي سرد و بي روح ...
چشمانم را باز مي كنم و تصويرها را پراكنده مي كنم .آن تصويرهاي پر از تازگي را ، پيش از اينكه به خواب بروم و باز ميهمان نيمه شب و بوسه هاي پر اميد و نوازشهاي ملتهبت شوم ...
پ . ن : وقتی اومدی خواهشا گیر ندی که دستم چرا باند پیچی شده .دلم نمیخواد اصلا حرف بزنی و مجبور شم حرف بزنم . وقتی تو یه نیمه شب هم واسه من حواس نمیزاری همین میشه دیگه .! از آتیش تن تو گرفته بهش . نگرانش نباش . !