هي راه ميرم و ميگم كه چي ؟ هر كي با حرارت حرف ميزنه هركي يه چيزيو با شوق بهم نشون ميده . جمله ي من عين خنجر زهر آلود ميخوره تو مغزش كه " كه چي ؟ " خودمم نميدونم چرا اينقدر اين جمله پرسشي رو تكرار ميكنم . اما از اثراتي كه رو مخاطبم ميزاره دلگير ميشم و از خودم ناراحت ميشم . ..
تلخ شدم . جلوي آينه ميرم و با خودم تكرار ميكنم تلخ شدي .و باز گرفتاره فريب اون ترس مبهم احمقانه ميشم. و به گوشه ي اتاق پناه ميبرم و با دلهره قرصي ميخورم و سرمو زير ملافه پنهان ميكنم و خيلي زودتر ازاينكه ترسي كه به جونم افتاده دلم روبه آشوب بندازه به خواب ميرم و خوبيش اينه كه صبح كه چشام وا ميشه به خاطر اثرات اون قرصي كه خوردم هيچي يادم نمياد . نه از خواب نه از ترس نه از تلخي ...
روي آينه بزرگ نوشتم دارم خودم يه خواب ميشم .كوچيكترين صدايي ميترسوندم . كوچيكترين حركتي . ميشينم رو صندلي پام ميخوره به پلاستيك زير صندلي . خش خش ميكنه از وحشت رنگم ميپره و قلبم به تپش ميوفته . از جا ميپرم و ميرم رو تختم ! چرا اينجوري شدم ؟ نميدونم . به خودم تلقين ميكنم از اثرات ترك سيگارمه . با زور و بدبختي رسوندمش به روزي سه تا دونه . زياد زياد شد چهار تا دونه نه بيشتر ...دارم مقاومت ميكنم اما براي مقاوت در برابر فشار محيط بايد غول بود ! به خودم تلقين ميكنم اينها از اثرات مرداد ماه و داغيه تابستونو تحملي كه من كردمه . به هر حال الان ده روز بيشتر تا آخر مرداد ماه نمونده و من حتي يه بار هم روز شماري نكردم . نق نزدم . غر نزدم . و به روي خودم نيوردم كه خورشيد سخاوتمند چه تاثيري تو اين كوير خشك شده داره . ساكت شدم . تلخ و ساكت و ترسيده . ساكتتر از هر وقتي . اونقدر كه نصف وقتمو تو انزوا ميگذرونم . تو سكوتي وحشتناك كه مث گوري عظيم و تهي تو قلب من باز شده . داره بارون مياد و من جرات باز كردن پنجره را ندارم . راستش به اين بارون بيموقع مرداد ماهي اعتماد ندارم و منومي ترسونه .كاش بارون بند بياد . هرم داغ مرداد ماهي بيشتر آرومم ميكنه تا اين بارون بيقرار و بي وقفه و وحشي ...
چي به سر روح سركش و وحشيه من اومده نميدونم . اما يه چيزو ميدونم اونم اينه كه به كسي احتياج دارم . به كسي كه مث هيشكي نباشه . مث هيشكي برام نباشه ...كاش يكي فقط يكي منو ميفهميد !
Friday, August 12, 2005, posted by Night sweat at 10:16 PM
2 Comments:


At 11:02 PM, Anonymous Anonymous

يه چيزه ديگه هم مسلمه و اون اينه كه داري خودتو مي كشي . من اينجارو اتفاقي پيدا كردم . البته نه خيلي هم اتفاقي .ولي خوشحالم كه پيدا كردم .ميخوام بهت بگم كه اين تويي نيستي كه من ميشناختم . باور كن شك كردم كه تو باشي . داري خودتو نابود ميكني ميفهمي ؟ و من دليلشو نميتونم بفهمم . كاش ميتونستم يه كاري كنم !

 

At 11:21 AM, Anonymous Anonymous

براي اينه كه خوشت مي اد اين طوري باشي، دوست داري عذاب بكشي