اينقد خسته م كه حد نداره عين اين 13 شب رو انگار اصلا نبودم . فشار كار و ذهنم به حدي بود كه از فكر به فردام مي لرزيدم عين اين 13 شب حتي يه ثانيه چشم رو هم نذاشتم . حالا انگار تموم شده . به نظر ميرسه يكمي وقت واسه استراحت دارم و يه سري قرص جديد كه فكركنم از اين پا درد خلاصم كنه .
دلم ميخواد بچپم تو تختم ف رو محكم بغل بگيرم و بخوابم . اما ضعف پاهام نميزاره . به طرز هولناكي احساس ميكنم نياز شديدي به يكي دارم كه كنارم بخوابه . كف پاهامو بگيره تو دستاش و فشار بده . بعد هم پاهامو بماله . اينقدر محكم كه درد اولي يادم بره ...اينقدر محكم كه دردش لذت بخش بشه . بعد هم موهامو نوازش كنه و تا صبح ببوسدم . ! از فكرش دچار يه خلسه ي خوبي ميشم . ف رو محكم تر بغل ميكنم و مي چسبم به ديوار . كاش يكي پاهامو ميماليد . امروز اون پسره كه تو كافه سيگارمو روشن كرد به طور اتفاقي ديدم . با يه دختره تو ماشين بود . داشت مي بوسيدش . در حال بوسيدن دختره بود كه يهو چشاش تو چشاي من افتاد . سريع لباشو از رو لباي دختره برداشت و خودشو جمع و جور كرد . دلم واسه دختره خيلي سوخت . خيلي خيلي . كم مونده بود برم جلو و لباي دختره رو ببوسم . و همه ي اون ماتيكهاي قرمز و هوس انگيزي كه رو لباش بود رو بليسم ! لباي دختره مث آلبالو ميمونست . مث اون آلبالو ها كه از يه هفته پيش انداخته بودم تو اين شيشه عرق دو آتيشه نميدونم چي چي ! پسره خيلي خر بود كه به خاطر من از بوسيدن دختره دست كشيد . ! وقتي رسيدم خونه صاف رفتم سر رنگ و بوم و قلموم . اين سري رنگهاي تازه م همش صرف آناتومي شده . شروع كردم به كشيدن. خودمو كشيدم با لباي هوس انگيز آلبالويي .وقتي تموم شد نگاش كردم. دلم واسش سوخت . حيف يه دختر با اين لباي آلبالويي نبود كه تنها بمونه . ميتونستم يكيو كنارش بكشم . يكيو تو بغلش بكشم . دست يكيو بندازم تو گردنش . ولي نكشيدم . يعني از ترس رنگ لباي آلبالوييش نكشيدم . ترسيدم اون يكي ببوسدش و رنگش بره ! واسه همين گذاشتم تنها بمونه . با يه عالمه سايه دور و برش . سايه يكي كه تو كافه سيگارشو روشن ميكنه . سايه ي يكي كه نصفه شب از تو پنجره اتاقش نور ميندازه تو اتاقش . سايه ي يكي كه وسط مهموني يهو دستشو ميگيره و ميكشه و وادارش ميكنه باهاش برقصه . سايه ي يكي كه هر روز تو ايستگاه زل ميزنه به چشاش و معذبش ميكنه ...و آخرش سايه ي يه جفت چشم خزه اي كه پلكاشو رو لباي آلبالويي و هوس انگيز دختره بسته ...!
اگه نقاشيم خشك شده بود الان به جاي ف بغلش ميكردم . ف خيلي كوچيكه . خيلي زود لاي بازوهام گم ميشه . ف رو ميندازم كنار و بالشمو بغل ميكنم . يه بالش بزرگتر .كه لاي بازوهام گم نشه و دستامو فشار ميدم بهش و صورتمو فرو ميكنم توش و بيشتر به ديوار مي چسبم . پا دردم كم كم ساكت ميشه . كاش بخوابم . !