چه احساسی پیدا میکنی اگه شب با خستگی وحشتناک و دلتنگی هولناکی روی تختت بیوفتی وبا یه حسرت کوچیک یا شایدم یه آرزو خوابت ببره . بعد ساعت 4 صبح از خواب بپری و ببینی یادت رفته گوشیتو خاموش کنی و یهو همینکه میای خاموشش کنی میبینی کسی که مهمون دل تنگت شده بوده و با حسرت شنیدن صداش خوابیده بودی بهت زنگ زده و برات یه پیغام طولانی گذاشته و با صدای خسته ش گفته دلش واست تنگ شده و دلش میخواسته صداتو بشنوه و خواهش کرده خیلی مواظب خودت باشی.
بعد تازه صبح که پا میشی فکر کنی دیشب خواب دیدی که برات پیغام گذاشته اما وقتی تلفنتو روشن میکنی و اون صدا رو گوش میدی و اون جمله های معجز گونه 4 دقیقه ای رو بارها و بارها گوش میدی باور میکنی که دل به دل راه داره زیادم دروغ نیست ...
...
خیالم راحته که اینجا رو نمیخونی . من اگه می فهمیدم که 4 دقیقه حرف زدنم و چند تا جمله معمولی میسینگ اینهمه مفیده حتما فاکتور میفرستادم واسه طرف و پولشو میگرفتم ازش !:)
آخی طفلی دلم چه بهونه های کوچیکی لازم داره تا حالش روبه راه بشه و بیخیال غصه ها بشه !
Sunday, July 24, 2005, posted by Night sweat at 2:06 PM
1 Comments:


At 11:27 PM, Anonymous Anonymous

چشمان خويش از درد می‌بنديم و به هر پر کاهی می‌آويزيم تا شايد کوته‌زمانی، بس کوتاه‌تر از درخشش برقی در آسمانِ ابریِ پاييز، دل به اين بهانه‌های کوچک خوش کنيم. اماافسوس، نيک می‌دانيم که تمامی شاخه‌های تناوری که برای گريز از اين گرداب جسته‌ايمِ، گر خود گزنده‌ماری زهرآگين نبوده‌اند، خزه‌ها و علف‌های خواری بيش نبوده‌اند.