توي ماشين آقاي سفيد اينا نشستيم داريم ميريم عروسي. من دل توي دلم نيست. نيمهي اول بازي سايپا و پرسپوليس رو تا برسم به خونهي آقاي سفيد توي ماشين خودم گوش دادم. حالا ميدونم نيمهي دوم شروع شده اما ضبط ماشين آقاي سفيد اينا داره دل اي دل اي ميكنه. خدا خدا ميكنم يه فرجي بشه. دل توي دلم نيست. آقاي سفيد همون لحظه در حاليكه از من ميپرسه نيمه دوم شروع شد يا نه ، دستشو ميبره طرف ضبط كه راديو رو بگيره. من خوشحال ميشم و در يك لحظه آمادهم تا همهي شور و هيجان فوتباليم و عشق پرسپوليس بودنمو با يه نفس عميق از سر راحتي خيال بدم بيرون كه يهو خانوم مامان شين جان(مادر آقاي سفيد) صداش در مياد و آقاي سفيد رو دعوا ميكنه و تهديدش ميكنه كه دست به ضبط ماشين بزني خودت ميدونيا و بلافاصله هم صداي خواهر آقاي سفيد در مياد به طرفداري از مادر. من صدام در نميآد و خودمو ميزنم به اون راه و سوت ميزنم و از تماشاي خيابونها لذت ميبرم و زير چشمي تلاشهاي آقاي سفيد رو نگاه ميكنم و خدا خدا ميكنم كه موفق بشه. در اين لحظه مامان شين جان منو مخاطب قرار داده واز من كمك ميطلبه براي اينكه آقاي سفيد را به اصطلاح بشونیم سرجاش و خواهش كنم بذاره تا به عروسي ميرسيم آهنگ دل اي دلمون رو گوش بدیم عینهوخانمهاي متشخص . قبل از اينكه من حرفي بزنم آقاي سفيد با پيروزي و خوشحالي و خنده می گه خانوم خودشون فوتبال دوس دارن و الان بيشتر از من مشتاقن . مامان شین با نا اميدي از من سوال ميكنه تا حرف آقاي سفيد را تاييد كنم . خواهر آقاي سفيد با تعجب به من نگاه ميكنه و من جرات ميكنم كه فقط بخندم. بعد با آقاي سفيد دست به دامان دوست و آشناها ميشیم تا بازي رو برامون با اس ام اس گزارش كنند...
صبح روز بعد يك اس ام اس از همكارمان مي رسد با اين مضمون: در دقيقهي 94 محسن خليلي گل زد، هورا ارتش سرخ سالاره ...!!!