خواب می بینم دستشویی دارم، تو خواب می رم تو دستشویی، هر چی زور می زنم هیچی نمیاد ... کابوس شاش بند شدن؟
وقتی از خواب می پرم، مجبورم بدوم تو دستشویی. بانو با اون خواب سبکش غر می زنه که هنوز یاد نگرفتی قبل از خوابیدن دستشویی بری؟!. تنبلم. همیشه ی خدا تو دستشویی رفتن تنبل بودم. برای همین می زاشتم همش رو هم جمع می شد، بعد یه دفعه می رفتم. بعد از اینکه کلیه م درد می گرفت و زیر دلم تیر می کشید و اشک تو چشام جمع می شد ...
بچه که بودم هر وقت خواب می دیدم دستشویی دارم و تو خواب می رفتم دستشویی، تا می نشستم راحت جیش می کردم و تموم می شد! اما حالا نمی دونم چرا تو خواب شاش بند می شم و باید حتمن از خواب بیدار شم و ...چه عذابی :(
حالا که دارم فکر می کنم می بینم بچه که بودم، به خوابیدنش می ارزید حتا اگه صب بیدار می شدم و کاملن جدی به بانو می گفتم آب ریخته تو تختم و بانو، کلافه و ناراحت و مضطرب، می پرسید چه اتفاقی می افته که یه شب در میون آب می ریزم تو تختم ؟ منم خونسرد، جواب می دادم: «نمی دونم. فکر کنم تو خواب پا می شم می رم آب میارم می ریزم تو تختم .» و همیشه هم سر حرف خودم وامیستادم.
2 comments Wednesday, April 30, 2008, posted by Night sweat at 9:04 PM
الی دستاشو زده زیر چونشو بعد یه عالمه سوالای بی سر و ته، میگه: خاله زن ها کی پیر می شن ؟
میگم یعنی چی زن ها کی پیر می شن ؟
میگه: یعنی اینکه چه شکلی بفهمیم خودمون که پیر شدیم ؟
میگم: هر وقت شبا قبل خواب داشتی کرم دور چشم می زدی بدون که دیگه داری پیر می شی ...
خلیج فارس یا خلیج عربی؟ آیا اساساً این مسأله است؟!

آیا واقعاً اهمیتی دارد که جهانیان پهنه آبی را که در جنوب ایران قراردارد و بین ایران و چند کشور عرب دیگر مشترک است با چه نامی می خوانند؟
یک سوال اساسی تر: آیا اساساً ایرانی بودن مایه افتخار است؟
یک مثال شاید روشن:
می گویند - و احتمالاً به درستی هم می گویند - که اگر نادرشاه نبود، امروز ایرانی در کار نبود. او بود که در زمان اوج تفرقه و در آستانه تقسیم ایران بین قبایل مختلف، دوباره کشور را یکپارچه کرد. با قدرت تهور و شجاعت خود و با پولی که هر بار از غارت هندوستان به دست می آورد.
آیا واقعاً نادر شایسته احترام است؟
به هزاران هندی فکر کنید که به دست او و سایر هم میهانان وحشی و حیوان صفت ما در هر بار حمله به هندوستان کشته می شدند. به زنانی فکر کنید که هم میهنان عزیز ما به آنها تجاوز کرده اند، به کودکانی که به دست ایرانیان غیور و درنده خوی سپاه نادر سلاخی شده اند.
بله، صد البته ایرانیان در طول تاریخ به علم و فرهنگ و هنر بشری خدمات شایانی کرده اند ولی در مقابل در اشاعه وحشی گری، خرافات، مذهب و ... نیز به همین میزان فعال بوده اند.
اعراب هم کمابیش همینگونه بوده اند و اروپاییان و ژاپنی ها و ...
به همین دلیل به نظر من افتخار به ایرانی بودن (یا عرب بودن، یا چینی بودن، یا ...) اساساً احمقانه است، مخصوصاً اگر این حقیقت را هم در نظر بگیریم که ایرانیان از نخستین ملل یکتاپرست جهان بوده اند و به مزخرفات زرتشت عمیقاً باور داشته اند و بعدها نیز عامل اشاعه یکی از خشن ترین و خرافی ترین مذاهب جهان (تشیع) شده اند.
مگر نه این است که امروزه سهم اعراب در تولید علم در جهان دهها بار بیشتر از ماست؟ مگر نه این است که سهم آنها در اقتصاد جهانی هزاران بار بیشتر از ماست؟ مگر نه این است که یک شرکت عرب مستقر در دبی برنده مناقصه اداره بنادر اصلی آمریکا می شود و ما ایرانیها هنوز قادر نیستیم بنادر زپرتی خودمان را درست اداره کنیم؟ مگر نه این است که حجم عمده حمل و نقل دریایی از همین خلیج، مربوط به کشورهای عربی است؟
پس چه طور انتظار داریم جامعه بین الملل اصلاً به این موضوع که نام این خلیج در فلان نقشه مربوط به هزار سال پیش چه بوده، اهمیتی بدهد؟
لطفاً یکی از این دو گزینه را انتخاب کنید (این یک تست سمبلیک است):
1) یکپارچه ماندن ایران ارزش این را داشت که هزاران نفر هندی بخاطر آن کشته شوند.
2) ای کاش ایران از بین رفته بود، اما حتی به یک دختر بچه خردسال هندی تجاوز نمی شد.
به نظر من فقط کسانی می توانند گزینه 2 را انتخاب نکنند که حتی ذره ای شرف انسانی ندارند.
میلان کوندرا قریب به این مضمون می گوید که: «هیچکدام ما نقشی در انتخاب محل تولد خود نداشته ایم، پس افتخار به آن به همان اندازه شرمنده بودن از آن، احمقانه است.»

نوشته شده توسط آقای آ در تاریخ اول اردیبهشت ماه

پ.ن 1: البته من در این زمینه اصلن با نظریات ایشون هر چقدرم منطقی و معقول باشه، موافق نیستم. یعنی با کلیت موضوع که چه ربطی داره خلیج فارس باشه یا عرب وقتی ایران کلن وجهه خودشو از دست داده موافقم. اما این عرب های حمال که گذشته هاشون و تاریخ شون و حتا همین الانشون یعنی فرهنگشون به مراتب افتضاح تر و فاجعانه تر از ایران بوده حق ندارن فکر کنن می تونن مالک همه چیه ایرانیا بشن. البته من دلم نمی خواد دید نژادپرستانه داشته باشم نسبت به این موضوع. واقعیت اینه که همه ی عربها و سهمشون در دنیا چه تو اقتصاد چه تو علم و ... خیلی خیلی بیشتر از ایران شده. مقابله با یه همچین گسترشی خیلی احمقانه ست و خیلی هم خودبینانه ست. من نمی دونم اصلن مولوی رو ترکها دزدیدن، خیام رو ترکمن ها - کاری به ابن سینا ندارم که عین شاسگولا همه ی کتاباشو عربی نوشت و اسمشم حتا ابن سیناست که آدم لجش در میاد - و یه عالمه اثر هنری و شاعر و محقق و دانشمند و کشف و اختراع ایرانیا رو این همسایه هامون به نام خودشون کردن هیشکی صداش در نیومده. حالا خلیج فارس هم روش ...! اصلن همون موقع که رضا خان اسم پرشیا رو ورداشت و جاش ایران گذاشت همه چیز پارسیان به تاریخ پیوست ...
تازه اصلن نادر هر غلطی کرد به ما چه مربوط . حالا من بیام بعد این همه سال به خاطره کارایی که نادر یا بقیه کردن احساس شرمندگی و سرخوردگی بکنم. من به جای اون در جهت عکسش تلاش می کنم . یعنی کاری می کنم که لااقل خودم به ایران و ایرانی بودنم افتخار بکنم . البته نه با پتیشن امضا کردن و این کارای خنده داری و بی هوده! به جای همه ی اینا ترجیح میدم اول با خرافات و وحشی گری و خودخواهی و بی فرهنگی و یه عالمه مزخرفاتی که دائم به خوردم دادن، مبارزه کنم! شروعشم از خودمه قطعن.
در هر صورت خلیج فارس می تونه برای من خلیج فارس باشه همیشه . ولی توقع ندارم اصلن و ابدن که واسه ی همه ی دنیا هم اینطور باشه الان !
پ.ن 2: حالا یادم رفت بگم حتا اولین سزارین رو هم که تو شاهنامه بود کره ای ها به اسم یانگوم زدنش و ایرانیا به به و چه چه هم کردن براش ...

پ.ن 3: من اگه می دونستم که اینقدر با هم تفاهم نداریم اصلن . حالا هم میرم مهریه مو که هیچی نیست بزارم اجرا بلکه طلاقمو بگیرم . نمی خوام اصلن ! حالا که التزام عملی به ایران نداری رد صلاحیت می شی .!
8 comments Saturday, April 26, 2008, posted by Night sweat at 2:35 AM
...

بعد یه حرفی گرفت گفت خوب که بابای منم همونجا یه چیزی گرفت بهش گفت ! حتا به مسعودم گرفت گفت من یه چیزی باید حق دلالی بگیرم.
...
تموم مدت با خودم می گفتم بیچاره شدم .از اون موقع همش به این فکر می کردم که موقع خواب چیو می گیرن می خوابن حالا باید فکر کنم چی رو می گیرن می گن کلن ...
0 comments Wednesday, April 23, 2008, posted by Night sweat at 1:10 AM
اینقدر لجم در میاد وقتی دارم حرص می خورم و به شدت عصبانی هستم بعد میان همش به آدم می گن ولش کن ارزششو نداره طرف خیلی چیپه ، طرف بی شعوره . واسه چی عصبانی میشی آروم باش ...
بانو که از همه بدتر اینجور موقع ها راحت شونه بالا می ندازه و بدون توجه به اینکه من دارم عین اسپند بالا و پایین می پرم از حرص ، می گه خر که لگد زد آدم که نمیره لگدشو پس بزنه . آدم می گه خره دیگه چیکارش کنم ...
اینجور وقتا دلم می خواد جیغ بزنم ، خودمو هم بزنم ، کلمه مو هم بکوبم تو دیوار بگم من دلم می خواد موهای این آدم خر و چیپ و بی ارزش رو دونه دونه بکنم تا دلم خنک بشه . آخه آدم مگه تا کی جلوی خرها و چیپ ها و بی ارزش ها می تونه کوتاه بیاد ؟؟؟
قضیه اینه که اصلن دلم نمی خواد زندگیه فریبا رو بیشتر ازین باز کنم. مرده به معنای واقعیه کلمه یه هیولاست و من به زنه می گم احمق چون که با یه همچین مردی زندگی می کنه. تحقیرها و توهین هاشو تحمل می کنه و صداش در نمیاد. می گم بدبخت چون طفلی واقعن چاره ای نداره. یعنی منظورم اینه که مامان و باباش حمایتش نمی کنن میگن شوهرته باهاش بساز.! خودشم یه زن کاملن بی دست و پا و بی عرضه ست که خیلی بلد باشه کاره خاصی بکنه اینه که تا سه تا کوچه اونورتر بره نون بخره واسه خونه.
مرده اما حسابی عوضیه. تو یکی ازین دانشگاههای دولتی مذهبی رئیس دفتر یکی از این آدم گه هاست. فکر می کنه چون تو محیط دانشگاهی داره کار می کنه خیلی با فرهنگ و با شعوره و زنش براش کمه! اینقدر تو سر زن بیچاره زده که زنش هم اعتماد به نفسشو از دست داده. با اینکه خوشگله و هیکلش با وجود زایمان خیلی هم رو فرم مونده ! هر راهی که نزدیکاش بهش توصیه کردن امتحان کرده واسه سربه راه شدن شوهرش. اما به نظره من این مرد ارزش هیچیو نداره . به نظر من بابای این زن بیچاره اگه بابا بود نمی زاشت دامادش به دخترش بگه یه روز ازت عکس و فیلم لختتو می گیرم و پخش می کنم تا آبروت بره . نمی زاشت دامادش به دخترش بگه بهت قرص نمی دونم چی چی می دم بخوری بعد میرم میگم معتادی . نمی زاشت دامادش به دخترش ...
بانو می گفت : می خوای چیکار یه همچین مردی رو ؟ برای چی داری باهاش زندگی می کنی اصلن ؟ فریبا مِن مِن کرد و اول گفت به خاطره این بچه. بانو بهش پرید که زن حسابی این دختر بچه اگه تو دعواهای شما و فحشهای ناجور باباش نباشه به مراتب خیلی سالمتر زندگی می کنه تا این جوری. من به بانو اعتراض کردم که ربطی نداره. ولی بعد فکر کردم مگه کدوم یکی از ماها تو خونمون ازین فحشها ازین حرفها می شنیدیم ؟ من خودم اندازه ی همین دختره که بودم یه روز اومدم از بانو پرسیدم گــونی یعنی چی ؟ بانو با چشم غره ازم پرسید یعنی چی از کجا شنیدی اینو. منم زودی گفتم وحید وقتی تو بازی راهش ندادیم بهم گفت. بانو نوک انگشت شصت و سبابه اش رو بهم چسبوند که یعنی الان فلفل می ریزه تو دهنم تا یادم باشه هیچوقت چیزی که از تو کوچه شنیدم نیام تو خونه بگم. هیچوقتم یادم نمونه اصلن که کی بهم چی گفته . دفعه ی آخرم هم باشه که با وحید بازی می کنیم یا دور و ورش میریم.
گریه کردم و قول دادم دفعه ی آخرم باشه .هیچوقتم نفهمیدم بالاخره گـــونی یعنی چی؟! از ما کوچیکتر بود . اولین بار همین جنده رو از دهن اون شنیده بودم . به شیرین گفته بودم این وحید دیوونه ست اینا چیه میگه؟ و شیرین هم بهم جواب داده بود حرفهای زشت. مامان و باباش تو خونه دعواشون می شه این حرفها رو به هم میزنن. خیلی بی تربیتن. همیشه تنها بود . مامانامون گفته بودن اگه ببینیم باهاش دارین بازی می کنین دیگه نمیزاریم برین تو کوچه، اونم از دور بازیه مارو نگاه می کرد و هی به ما فحش می داد.خونواده ش تازه تحصیل کرده هم بودن خیر سرشون. دو سال پیش هم شنیدیم که آوردوز کرده مُرده !...
از موضوع دور شدم. بانو به فریبا گفت برو چن وقت خونه بابات کسی نباشه تر و خشکش کنه غذا بهش بده . حالش جا میاد سرش به سنگ می خوره. فریبا یهو زد زیر گریه. گفت تا من برم اون زن رو میاره خونه. منو هم طلاق می ده . اصلن منتظر همینه . خودش گفته اینقدر اذیتت می کنم تا دق کنی یا بزاری بری . من بغض کردم . دلم برای اینهمه بدبختیش سوخت . هیچوقت فکر نکرده بودم که زنها یا دخترهایی که پدر دارن هم می تونن بی پناه باشن . بانو گفت مرتیکه ی عوضی .تو خونه ی این آشغال تو امنیت نداری. واسه خودت ارزش قائل باش یه کم. لااقل اینقدر در قبالش نجابت به خرج نده که اینجوری سوءاستفاده کنه از نجابت و مظلومیتت. آخه زن حسابی نجابت بیش از اندازه هم تبدیل می شه به کثافت. دلم می خواست بهش بگم آخه وقتی خودش داره می گه برو تو واسه چی موندی ؟ مبارزه می کنی واسه چی ؟ یه طرف ماجرا کلن سر و ته شده . دیگه هیچ جوری نمی شه به زندگی با تو برش گردوند. سرش رسمن به یه آخور دیگه ای گرمه. از شانس سیاه تو زده زنه هم شوهرش مرده چن وقت پیش و حالا مرتیکه به صورت علنی با زنه رفت و آمد می کنه که یعنی وظیفه ی منه نزارم آب تو دل بیوه ی دوستم تکون بخوره . از نظر من همه ی اینا زیر سر اون یکی زنه . کسی که همجنس خودشو درک نکنه باید لهش کرد. کسی که یه ذره عذاب وجدان واسه خراب کردن زندگیه یه زن کاملن بی پناه دیگه نداره ... به جای همه ی این حرفا بهش گفتم که خدا درو تخته رو خوب جور می کنه خلایق هر چی لایق . لیاقت شوهر تو هم کسی بیشتر از همون زنیکه نیست . این دو تا از قماش همن. تو برو فکر خودت باش به جای اینکه فکر نگهداشتن این زندگی باشی . فریبا بیشتر گریه می کرد. بانو سرشو برد جلو یواشکی تو گوشش یه چیزی گفت . اونم یهو با هق هق بلند ی انگار که دقیقن دست گذاشته باشی رو زخمش گفت نه مدتهاست که دیگه نه . شبا یه جای دیگه ای می خوابه . خیلی از شبها هم میره تو اتاق بچه می خوابه ... !!!
واقعن چیکار میشه واسش کرد؟ من همش فکر می کنم آخرش تو یکی از دعواها یه بلایی سرش میاره ...
این آسمونه هم همچین یهو می گیره و سر و صدا می کنه و می خواد بیاد پایین آدم فکر می کنه چه خبره .
فقط ادا داره والا دریغ از یک قطره بارون .بسکه خره !
لعنت به این سفر که از سر حسودی و حرصش نمی زاره اون وقتایی که باید کناره هم باشیم . لعنت به سفر که نه اون روز شهریوری کناره من بودی نه این روز فروردینی هستی . لعنت به سفر که همه ی تلاششو می کنه منو از تو دور نگه داره . اما این قدرتی که فاصله مونو برهنه می کنه و دوری رو بی معنی ، این قدرتی که سفر رو راهی برای حریص تر شدنمون به خواستن همدیگه کرده ، این عشق ، همه ی تلاششو بی فایده کرده .صب که از قاب عکس بالای سرم بوی تنت رو استشمام کردم ، خوشبختی رو نمی تونستم انکار کنم ، خوشبختی حضورت وقتی حتا ازم دوری . وقتی حتا یه اقیانوس فاصله ست بین مون .
نمی تونستم انکار کنم که چقدر به خاطر بودنت به خودم می بالم . چقدر از اینکه هستی راضیم و خوشحال.
انتظاره تورو کشیدن مثل بلعیدنِ هوایِ خالصِ هـــــــزارتا بهارِ بارونیه...

تولد تو همیشه ی همیشه مبارکه .
عاشق هم شدن . دهن همه ی بزرگترا و آشناها و دوستها و مخالفان رو سرویس کردن . بالاخره هم با هم عروسی کردن .
ده سال گذشته . حالا هر دوشون بیست و هشت سالشونه !!! یه دختر ده ساله هم دارن البته !!!
یه روز در میون صدای داد و بیداد و فحشهای ناجور مرده و گریه ها و التماس ها و ناله نفرین های زنه و جیغ های دختره و التماسش به مامان و باباش میاد ! یه روز در میون مرده جلوی دختر ده ساله ش به زن جوونش می گه مادر جنده و خواهر فلان و الخ...
یه روز در میون مرده عین سگ می پره به جون زن بدبخت مظلوم و احمقش ! مادرش و خواهرشو صد بار فلان و بیسار می کنه جلوی چشم دختر بچه ی ده ساله ش و تهدیدش می کنه که می ندازتش بیرون یا می کشتش بالاخره !
مرده زیر سرش بلند شده . عاشق زن دوستش شده و با هم در ارتباطن . کسی که نمی دونه خواجه شمس الدین تگزاسی از آمریکاست! زنه هم اونقدرا احمق نیست که نفهمه شوهرش با کس دیگه ای در ارتباطه . ولی جرات نداره به زبون میاره . چون مرده یه روز در میون سر هر چیزه کوچیک و بی اهمیتی به جونش می افته و تهدیدش می کنه که بالاخره سرش هوو میاره و..
چن شب پیشا باز دعواشون شده بود. صدای مرده میومد که داد می زد پدرسگ ، مادر سگ ... داشتم با حرص فکر می کردم چرا این زنه هیچوقت جوابشو نمی ده ، یعنی اینقدر تحمل داره ؟! یهو صدای جیغ زنه بلند شد که با گریه داد زد . سگ خودتی سگ تویی .ممد سعیدی سگه .! - ممد سعیدی اسم مرده ست- و باز زد زیر گریه .
بلند بلند خندیدم و داد زدم موش بخوردت با این فحش دادنت ! زن بدبخت!
شایعاتی درباره‌ی طرحی که احمدی نژاد اسم آنرا «جراحی بزرگ اقتصاد ایران» گذاشته، در حال منتشر شدن است. جزییات طرح هنوز معلوم نیست اما گویا می‌خواهند کلیه یارانه‌های انرژی را حذف کنند و پول آنرا مستقیماً بین مردم تقسیم کنند. کیست که از احمدی نژاد متنفر نباشد، اما شنیدن این خبر - تا همین حد هم - مایه‌ی خوشنودی بسیار بسیار زیاد است.
این ایده مسیر دستیابی به دموکراسی را در ایران هموار خواهد کرد، چرا؟
1) حکومتی که به پول (بخوانید مالیات) مردم برای اداره‌ی جامعه نیاز نداشته باشد، به رأی آنها هم احتیاج نخواهد داشت. مهمترین مانع در مسیر حرکت ایران به سوی دموکراسی: شاه و احمدی نژاد و خامنه‌ای نیستند، مهمترین مانع سیل درآمدهای نفتی است که هر حکومتی را صرفنظر از اینکه چقدر با عرضه و توانمند باشد قادر می سازد تا بتواند حداقلی از سطح زندگی را برای شهروندان فراهم کند. این تصمیم می تواند قدمی باشد در مسیر خارج کردن پول نفت از کنترل دولت و واگذاردن اختیار آن به مردم. (البته اما و اگر هنوز زیاد است، می فهمم...)
2) تا زمانیکه که پول قلمبه نفت در ایران در اختیار حکومت است، هر کسی که از نردبان قدرت بالا برود، هرگز به زودی و راحتی از آن پایین نخواهد آمد، آن بالا شما شانس بیشتری برای استفاده از رانت سیل عظیم درآمدهای نفتی دارید. حاضرید فحش بخورید، رد‌صلاحیت بکنید، در انتخابات تقلب کنید اما همان بالا باقی بمانید!
3) چنین کاری قدمی است در راه از بین بردن تضاد طبقاتی و در نتیجه کمک به رشد بیشتر طبقه متوسط در ایران که نتیجه‌ی طبیعی این رشد افزایش فشار برای آزادی های اجتماعی و خواسته های دموکراتیک است. (چطور؟ یک خانواده ثروتمند تهرانی را تصور کنید که مثلاً چهار اتومبیل دارند یعنی سهمیه‌ی بنزین آنها در ماه 480 لیتر است، با در نظر گرفتن متوسط 500 تومان یارانه برای هر لیتر، دولت به این خانواده‌ی پولدار ماهانه 240 هزارتومان یارانه از محل درآمد نفت می دهد که سهم همه مردم ایران است، همه مردم از جمله خانواده فقیری که در یک روستای دورافتاده زندگی می‌کنند و ماهانه یک لیتر هم بنزین مصرف نمی‌کنند.)
4) فرض کنید دولت بزودی اعلام کند که یارانه ی انرژی حذف شده و به هر ایرانی ماهانه 20000 تومان پرداخت می شود. انتخابات بعد را تصور کنید: مطمئن باشید شعار رقبای احمدی نژاد «ماهانه 22000»، «ماهانه 25000»، «ماهانه 30000» و ... خواهد بود. خب! کسی که می خواهد به جای 20000، 22000 پرداخت کند باید 10% کارآمدتر باشد. بتواند بیشتر در هزینه های غیرضروری دولت صرفه جویی کند، کنترل و انضباط مالی بهتری حاکم کند و ... و برای اینکار به تخصص و تجربه و عقلانیت مدرن نیاز است! با شعارهای توخالی و استفاده از افراد بی‌عرضه‌ی ریشو انجام اینکار مقدور نیست! حرکت به سمت استفاده از عقلانیت، یعنی حرکت به سمت مدرنیزم و این مسیر ناگزیر به دموکراسی ختم می شود.
5) آزاد سازی قیمت انرژی (و در ادامه حذف سایر رایانه ها و آزاد سازی قیمت نان و روغن و ...) با برقرار ساختن مکانیزمهای بازار آزاد عملاً رانتهای بسیار زیادی را حذف می کند. مثلاً: در حال حاضر واردات بنزین سالهاست که در وزارت نفت در انحصار یک گروه خاص قراردارد که با خیال آسوده بنزین را وارد می کنند و از قبال آن منافع کلانی می برند. با آزاد شدن قیمت بنزین و آزاد شدن واردات آن هر شرکت خصوصی می تواند با اخذ مجوز اقدام به وارد کردن بنزین کند و رقابتی سالم در جهت عرضه بنزینهای با کیفیت تر و ارزانتر بین این شرکتها شکل خواهد گرفت. (چطور بنزین بهتر بخرم یا تولید کنم؟ چطور بنزین را با قیمت بهتر بخرم و وارد کنم؟ چطور در هزینه های حمل و توزیع صرفه جویی کنم؟...) این فرآیند عملاً رانت عظیم فعلی را حذف می کند. رانتی که بخش عمده ای از منافع آن نیز صرف بقا و تحکیم همین سیستم ناسالم فعلی می شود. متزلزل شدن این مافیاهای ناسالم اقتصادی و کاسته شدن از قدرت آنها، بخش بزرگی از مقاومت در جهت تغییرات دموکراتیک را تضعیف خواهد کرد. فراموش نکنید فقط بنزین نیست: واردات آرد و شکر و گوشت و ... همه بر همین منوال است.
این مطلب را با عجله و ذوق زدگی نوشتم، معلوم نیست این طرح عملی بشود یا نه، اگر هم شد کیفیت آن معلوم نیست، مثلاً همین الان خواندم که احمدی نژاد اصرار دارد سهم بیشتر پول حاصل از حذف این یارانه‌ها باید به طبقات آسیب پذیر جامعه برسد. این گونه تقسیم‌بندیها درباره‌ی پولی که به طور مساوی سهم همه ی ایرانیان است تقسیم‌بندیهای درست و عادلانه ای نیستند. فراموش نکنیم درست است که اقشار آسیب پذیر ممکن است بیشتر به این پول نیاز داشته باشند، ولی این اقشار عموماً کم سواد، دارای بهره‌های هوشی پایین تر، فاقد خلاقیت و فکر اقتصادی مثبت و ... هستند. (به همین دلیل هم آسیب پذیر شده اند.) پس این کار – صرفنظر از اینکه عادلانه هست یا نه - شانس استفاده هوشمندانه از این پول توسط مردم را کمتر خواهد کرد.
این طرح البته مضراتی هم دارد، در کوتاه مدت به زعم من بسیار تورم زا خواهد بود اما روی هم رفته بسیار مثبت است.
توسط آقای آ در تاریخ 21 فروردین ماه نگاشته شد.
1 comments Thursday, April 10, 2008, posted by Night sweat at 3:38 PM
خود بودن مسئولیت خطرناکیه . وحشتناک و سخته . دیگری بودن یا حتا اصلن هیچ کس نبودن خیلی راحت تر و ساده تره . یا حتا مث آدمای مومنی که روحشون رو به خدا می دن و می گن خدایا کاری کن به خواست خودم عمل نکنم . خدایا این کار رو تو برام بکن . خدایا این قدم من نبود . قدم تو بود !!!
یه وقتایی آدم توی موقعیتهایی قرار می گیره که با احساس شرمندگی زیاد ، احساس شرمندگی که از زمین و زمان براش می باره و روی قلبش سنگینی می کنه و وجدانشو بیمار می کنه ، دائم از خودش می پرسه آیا من لیاقت این عشق رو دارم ؟ آیا من لیاقت این چیز رو دارم ؟
اینقدر آزار می بینم گاهی وقتا و اینقدر این آزار روی قلبم سنگینی می کنه و عذابم می ده و اینقدر برام غیر قابل تحمله که بدونم فقط به فقط مقصرش خودمم که دلم می خواد سرمو بکوبم تو دیوار ، دلم می خواد از یه دردی بمیرم ، دلم می خواد بمیرم هر جور که شده.
حس می کنم انگار همیشه گناهکارم باید خودمو تنبیه کنم چون من مقصرم من گناهکارم و وقتی نمی دونم چطوری باید گناهامو پاک کنم به جنون می رسم .
این احساسات چیه ؟این احساس گناه چرا؟ تیغ رو تو دستت فشار می دی و هنوز انگیزه ی کافی برای زدن ضربه ی آخر نداشتی هیچوقت . اما وقتی فقط یه جمله می شنوی یه جمله می خونی یه جمله پیدا می کنی که پافشاری می کنه روی وجدان لهیده ت ، پا فشاری می کنه روی احساس مزخرف گناه عمیقی که باعث شده تیغ رو تو دستت فشار بدی ، ضربه ی آخر خودش فرود میاد. انگار دست راست می دونه دست چپ منتظر چیه .
چند قدم بر می داری به جلو. باد می خوره تو صورتت . حس تنفر از خودت ساعتهاست عین زهر توی همه ی رگهات پخش شده و قلبتو مسموم کرده . هوای نفس کشیدنت هم سمی شده حتا. جرات نداری قدم بعدی رو برداری . منتظری . فکر می کنی شاید یه راهی باشه واسه اینکه برگردی . واسه اینکه مجبور نشی بیوفتی . واسه اینکه یه ذره ، یه ذره عشق به خودت رو باور داشته باشی هنوز .یادت میاد که به خودت گفته بودی وقتی نمی تونی عشق خودت رو به خودت باور کنی چطور می تونی عشق کس دیگه ای رو به خودت باور کنی ... فکر می کنی ، می گردی و همون موقع یه چیزی پیدا می شه ،یه دلیل هولناک ، برای اینکه خجالت بکشی حتی از گشتن . پاهات خجالت بکشه از ایستادن ، راه بیوفتی و بری جلو و بعد تازه وقتی با صورت با سرعت تموم داری میای رو زمین یه کم ته دلت خنک بشه از خودت و احساس گناهت یه کم سردتر بشه . بزاره دلت یه لحظه ، همون لحظه ی آخر به حال خودت بسوزه که لایق زندگی نبودی حتا.
خیلی راههای دیگه می تونی پیدا کنی برای اینکه بفهمی لایق زندگی نیستی ، ولی هیچکدومشون اونقدر قدرت ندارن که لحظه ی آخر یه کم احساس گناهتو کمرنگ کنن...
صب از خواب بیدار نمی شم . می خوام به درون رحم برگردم .
اول اینکه وسط بازیه پرسپولیس استقلال ، کلی از شعارای مزخرف میرزایی که خیلی هم بی سر و ته بودن به وجد اومدیم . باحال ترینش بعد از اون جمله ی خارق العاده راجع به سال نوآوری و شکوفایی و خلاقیت بازیکنان این بود که وسط زمین نوشته بودن ما تا آخر ایستاده ایم. بعد جناب مزدک خان با جدیت جمله رو خوند و بعد با جدیت گفت از فرمایشات معظم رهبر انقلاب !!! آدم می مونه واقعن رهبر انقلاب این جمله رو تنهایی گفته بود ؟؟؟ بعد اینکه ما تازه فهمیدیم آرش برهانی به معنای واقعی کلمه جک مسلم همه ی بازیهای استقلاله . اصلن وقتی توپ زیر پاشه خیال هممون راحته ! این شعار محسن رفت و برگشت هم خیلی باحال بود.
دوم اینکه بدترین فحشی که تو توی سال جدیدت بهش برمی خوری همین شنبه ی اولین روز کاری ، درسی بعد از تعطیلات طولانی و کشدار و رخوتناک و دلچسب عیده ! لعنت به همه ی شنبه ها واقعن !
سوم اینکه چقدر آدمای حسود خنده داری هستن به خصوص اینکه حسادتشون رو به شکل کاملن تابلو و واضحی بهت نشون بدن که باعث خنک شدن دل تو بشه حتا !


تابحال چندين ترجمه از عنوان فيلم No Country for Old Men شنيده‌ام، رايج ترين آنها اين است: «جايي براي پيرمردها نيست»، كه البته به نظر من ترجمه‌ي نارسايي است.
شايد عباراتي مثل This is no kids game به معني «اينكه بچه بازي نيست» يا This is no place for kids به معني «اينجا جاي بچه‌ها نيست» را شنيده باشيد. No country for old men ‌اصطلاحي است بر همين قياس در واقع به اين معني كه: «اينجا، جايي نيست كه در آن از پيرمردها كاري ساخته باشد»، يا «مناسب پيرمردها نيست»، يا «براي پيرمردها خطرناك است» و يا «پيرمردها در آن هيچكاره‌اند» و يا ... در واقع براي بدست آوردن برداشت مناسبي از معني اين عبارت به تركيبي از كليه‌ي جملات فوق فكر كنيد.
No Country for Old Men اصطلاحي است با لهجه‌ي ايالتهاي جنوبي آمريكا (همان لهجه‌اي كه جرج بوش هم به آن سخن مي‌گويد) كه ترجمه سليس و زيباي آن به فارسي كار سختي است، شايد بهترين ترجمه اين باشد: «اينجا، جاي پيرمردها نيست».
اگر فيلم را ديده باشيد، به نظر اين عنوان به محتواي فيلم هم بسيار مربوط تر از عنوان «جايي براي پيرمردها نيست» باشد.
پيرمرد فيلم، كه پليسي است در شرف بازنشستگي، از نسلي است كه در دوره‌ي آنها هنوز خوب و بد مشخص و روشن وجود داشت، نسلي كه همه‌چيز برايش پول نبود، نسلي كه دوره‌شان گذشته و در دوره و زمانه‌‌ي جديد، ديگر جايي ندارند. نسلي كه البته ديگر كاري هم از دستش ساخته نيست، جز اينكه با بي‌عرضگي هر چه تمامتر هميشه بعد از وقوع جنايت برسد.
درباره‌ي اين فيلم البته مي‌شود بيشتر نوشت، اگر فيلمهاي قبلي برادران كوئن را ديده باشيد (مخصوصاً «فارگو» و «مردي كه آنجا نبود» و يا حتي «اي برادر! تو كجايي؟») تأييد مي‌كنيد كه دغدغه‌هاي فكري برادران كوئن تقريباً هماني است كه قبلاً هم در فيلمهاي قبلي بيان شده (نگاه خيام گونه به زندگي، نسبيت مطلق پست مدرنيستي، محوريت انسان، ...)، اما بايد پذيرفت كه اين دو برادر در اين فيلم از لحاظ فرمي در قله‌ي همه‌ي كارهاي خود قرار دارند. البته من هنوز «مردي كه آنجا نبود» را بيشتر دوست دارم. شايد در فرصتي ديگر درباره‌ي فيلم بيشتر نوشتم...
پي نوشت:
احمقانه‌ترين ترجمه‌اي كه از عنوان اين فيلم ديده‌ام، اين بوده: «پيرمردها سرزمين ندارند» كه اساساً معلوم نيست چه ربطي به عنوان انگليسي فيلم دارد.

نوشته شده توسط آقای آ در تاریخ چهاردهم فروردین ماه سنه ی یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت هجری شمسی
0 comments Wednesday, April 02, 2008, posted by Night sweat at 7:12 PM





نوشیدنی کاملن ایرانی
کاملن گوارا یک معجون خارق العاده
مناسب نسل جوان حتا
محصول تازه اختراع شده از مهنام*


مواد لازم برای دو نفر :
دو عدد لیوان بلند
آب انار یا آب آلبالو به مقدار کافی
یخ به مقدار کافی
گلپر و نمک به مقدار کافی
و (بینندگان عزیز شاید الان فکر کنید که این همان نوشیدنی آب آلبالو یا آب انار است که همه جا یافت می شود ولی صبر داشته باشید اصل موضوع این است)
عرق سگی یا ودکا به اندازه ی ظرفیتتان

طرز تهیه :
همه ی اینها را با قاطی کنین و هم بزنین و سپس لیوانهایتان را چیرز کنین و نوش جان بفرمایین . این نوشیدنی حتی در آب انار محمد هم پیدا نمی شود. یعنی کلن عمرن !
نمک و گلپرش خیلی مهمه ها ... بدجوری فاز می ده .
تا برنامه ی بعدی



* مهنام اول اسم منه با آخره اسم آقای آ . از پرتغال فروش چه خبرا؟
* در عکس فوق ودکا و گلپر و نمک را ملاحظه کنید حتمن . تصورات هم قبول می باشد حتا

* معلومه؟
بهترین و باحال ترین دروغ سیزدهی که شنیدم !
آقای آ یه لنگه پا واستاده که سیم شبکه شونو ازم پس بگیره بزنه به لپ تاپ خودش
از قدیم گفتن خر مردم رو باید یه وری سوار شد! البته این یک ضرب المثل محلی مخصوص خودمونه!
که تا گفتن بپری پایین... بله دیگه ...در هر صورت مهمونی گفتن میزبانی گفتن . به قول مادربزرگ خدابیامرزم « دیده باشی ! »
سردبیر ایمیل زده به داداشه و بعد از اینکه کلی غر زده به من و میم دوست داشتنیم و همه ی حرصشو خالی کرده گفته اصلن شما معلومه همتون خواهر و برادرین ...به خصوص اون دوتا که تابلوه خواهر برادرن ، بازم صد رحمت به تو !!!
بعد از اینکه یه ساعت برای بانو خواب وحشتناک و بی سر و ته دیشبمو تعریف کردم ، با نگرانی ازش خواستم یه فکری به حال این خوابهای پریشونم بکنه چون شبها اصلن درست حسابی نمی خوابم .
بانو با خونسردی لیوان چاییشو سر کشید و بعد خیلی جدی گفت دلم لک زده واسه یه فیلم هیچکاکی !!!