كسي نمي فهمد ، حركت نگهدارنده ، ادامه دهنده ، حركتي عكس حركت كششي ،چطور مرا صاف مي كند و در بر مي‌گيرد
كسي نمي فهمد چطور مي چرخم و مي چرخم كه هيچ چيزي ديگر نتواند سر جايم نگهم دارد . چطور زنده هستم و سر خود مانده ام
كسي نمي فهمد كجا و چرا سرانجام زانو زده ام و پوستم و شوق لبخندم - آنطور كه مي خواهم - براي كيست
كسي نمي فهمد كه من لبخند شده ام بر صورت رويايي امن
كسي نمي فهمد تو را و مرا
قصه نيستيم كه دهان به دهان بچرخيم و شاخ و برگ بگيريم از خالقانمان
جام باده و زلف يار و رقصي چنين ميانه ي ميدانم ، به شدت آرزوست
بنقش و سبز و زرد و نارنجي و صورتي جيغ و كوتاه و صندل و ساق پاي برنزه‌مان شديدن آرزوست
حساب باز كردن روي عصرهاي ابري و باروني پاييز و نديدن آفتاب وكسب لذت اصلي زندگي مان آرزوست
ماجراي رنگيه رنگي با عصاره ي ضد فراموشي براي فهميدن وقاحت زندگي
تندترين عطر پرتغال يا آدامس آلبالو يا پوست چنار براي مشام منحرف
خنده‌هاي بي شرم ، زيبايي هاي سركش ، گوشواره‌هاي وحشي،بازوهاي ضربدر، زانوهاي بالا كشيده ،تنهايي چرخان، اندام‌هاي زنده، ،نفسهايي جونده ، جاي پاي خيس
بوسه اي بي هوا ، بي داد و قال، بي زمان ، بي مكان ، مست و لايعقل‌مان آرزوست
جام باده و دست يار
دست يار و جام باده
زلفهاي آشفته و بي‌قرار
بر آزردگي خود كمانچه بگذران ...
هيچ تصوري از فردا و روزاي بعدم ندارم . بغضمو قورت مي دم و مي خندم مي گم من الان خودم براتون روضه مي خونم ومي گم گريه كنين مسلمونا ، گريه ثوابه
يهو صدام تو صداي نامجو گم ميشه كه مي گه جان را چه خوشي باشد بي صحبت جانانه ...
خفه مي شم و سرمو مي گيرم لاي دستامو آروم ميگم بزرگترين شكنجه اينه كه قليون بكشم و گيج بشم و نتونم خودمو ول كنم تو بغلت ...! و اون دست منو آرومو يواشكي ميگيره و من درك مي كنم كه تنها نيستيم ...حتي اين آخرين شب. فقط مي تونم همرو دعوت كنم به صرف آش پشت پا !
فرم زندگيم اينقدر تغيير كرده اين روزا كه هنوزم دارم گيج مي خورم ... اين دو نفره زندگي كردن برام عجيبه ! دو نفره تصميم گرفتن ! دو نفره غذا خوردن ! دو نفره خوابيدن ...
مرداد داره تموم مي شه و من اعتراف مي كنم براي اولين بار اصلن تابستونو آنچنان كه قبلن حس مي كردم و حرص مي خوردم ، حس نكردم ...به غير از اين سفر اجتناب ناپذيره هيچي غصه دارم نمي كنه زياد . بچه ها هم فقط چن هفته ي ديگه هستن ...مسيح عين آدماي ساديسمي هي راه ميره به من مي گه اگه من برم دلت تنگ ميشه ؟ غصه هم مي خوري ؟ خيلي بده كه من برم نه ؟ دلت مي خواست مي موندم ؟ ولي من بالاخره مي رم . منم دلم برات تنگ ميشه ها . بابامم خيلي دلش واست تنگه ها ... تو واسه بابامم غصه مي خوري نه ؟ بعد اينقدر مي گه تا من چشام پره اشك بشه . اونوقت يه لبخندي از سر رضايت مي كشه و بلد داد ميزنه بيا باز اين نشسته داره گريه مي كنه برا ما !
يه حسي دارم بين خوشحالي و ناراحتي ...انگار نصف قلبم شاده و روشنه و نصفش غصه دار و تاريكه . حسش خيلي جالبه . براي من كه هميشه يا مطلقن شاد بودم يا مطلقن تاريك ... نصفش به همين فردا كه آقاي ماهي سفيد مي ره سفر گير داده و نصف ديگه ش داره براي روزي كه برمي گرده خوشحالي مي كنه ...
بزرگ شدم . انگار دوره ي سخت و ترس آوره بلوغم گذشته . انگار از يك چرخ فلك تند و هميشگي پياده شدم .انگار از يك مريضيه سخت و طولاني در اومدم ... بزرگ شدم و آروم و بي صدا با چشاي پر از غصه !
پاييز يه عالمه نقشه داريم و كلي كار !
بلاگر که همش فیلتره تو شرکت و تو هر کافی نتی که پا میزارم . کامپیوتر خونه م هم که خرابه از اون موقع که غین اومده بود و داشت آخرین نفسهاشو می کشید . منم که همیشه کوزه گرم که آب خوردن از کوزه ی شکسته بیشتر بهم می چسبه . بچه ها این روزا همش پیش منن. تبعید گاه سرسبزی از آب در اومد پیش من بودنشون ... اونقد که اذیت می کنن از قصد که مامانشون بیارشون پیش من ! میم خواهره اثاث کشی داره . به مدت یک ماه ! و رکورد طولانی مدت ترین اثاث کشی فامیل رو شکسته دیگه . منم که اگه وقت آزاد پیدا کنم سریع قایم می شم تو طبقه ی پنجم . پای پنجره ی بلندم ...
همینه که از وقتی ی اومد تهران و کلی حال و حول کردیم و بازم من خیلی وقت نکردم باهاش باشم تا الان نرسیدم اینجا چیزی بنویسم !