این شیطونی که تو جلده من زنده گی می کنه گاهی وقتا یه سوتیهایی می ده که کفر منو در میاره .مثلن همین امروز یه نقشه ای کشیده واسه شیطنت . یه ایمیل الکی درست می کنه با یه عکس چپ اندر قیچی ، هدف خندیدن و به شوخی بردن آبروی یه نفری . البته همین بردن آبرو هم شوخیه چون آبروهه نمی ره که . هدف اصلی اما گرفتن زهر چشم برای نشون دادن تواناییهاست و اینکه هر کاری بگه به شوخی می تونه انجامش هم بده !
تهش هم برای اینکه ترشی قضیه رو زیاد کنه یه جمله نوشته : می میرم برات الان دارم !یعنی از قول اون آدم خوبه !بعد یه نسخه از ایمیلو واسه خود آدم خوبه ی ماجرا می فرسته .
یه چن دقه بعد آدم خوبه میاد می گه : الان تو نمی گی این گرامر مزخرف تورو من فقط می فهمم ! اونا چه میفهمن میمیرم برات الان دارم یعنی چی آخه ؟

بعد شیطونه همون موقع میزاره در میره و من می مونم و حوضم و این جمله بندیهای تابلو !
:روایت یک نصفه شب از قول یک شخص دوم یا سوم شاید

در وا میشه ، می پری تو ، سلام می کنی ،دنبالش می گردی ،می بینیش ، دوباره می گی سلام ، بر می گردی به من میگی بیا تو ،دوباره رو به مامانت می پری تو و می گی منو با این خر کرد !و مچ دستتو نشون می دی ، بر می گردی رو به من می خندی و باز می گی بیا تو !

...

واقعن بانو لنگه نداره تو مامانا ، جدن تکه ! آخه کی یک نصفه شب از دخترش که یهو با یه آقای محترمی میاد خونه و تازه سر و صدا هم میکنه و بالا و پایین هم می پره و شلوغ هم می کنه و با ذوق و شوق و تند و تند تعریف هم می کنه استقبال می کنه اونم به گرمی !؟
...

به میم میگم همش به من می گه من عاشق تخس بازیهاتم . عاشق شیطنتات ، تو اصلن پر زندگی هستی ، میم ابروهاشو می ندازه بالا و یه آهی می کشه و می گه : طفلکی ، بهش بگو الهی بمیرم . ما هم اول همین فکرو می کردیم ...ولی آوازه دهل شنیدن از دور خوش است ، سر دو روز دیوونه می شه از بی قراریهات و شر و شور تموم نشدنیتو نقشه های دیوونه کننده ی هیجان انگیزت , بالا رفتن از دیوار راست . بانو هم در ادامه ش می گه حالا مونده تا بفهمه من چی کشیدم از دستت ، اون یکی میم میگه من بهش می گم که باید مواظب باشه تا تو یهو سر از بالای دیوار و بالای در و بالای درخت در نیاری ، بانو می گه : نه بابا نمی خواد بگی ! . بچه م شیطونه خوب ایدز که نداره!


رفتیم کنسرت محمدرضا لطفی ... حالی کردیم اساسییییییییی... قبلش نق می زدم چرا صندلیا ناراحته ، چرا برنامه درست سر ساعت 8 شروع نمی شه ؟ چرا ملت سر وقت نمیان ؟ ، چرا این مرغ حق اینقدر سر و صدا می کنه امشب ؟


بعد لطفی همینکه تارشو دست می گیره ، نوای تارش اینقدر می بردت بالا می بردت تو آسمون که دیگه نه ناراحتیه صندلی رو می فهمی نه آن تایم نبودن برنامه برات مهمه ...حتی صدای مرغ حق هم برات آسمونی می شه ...


نوای تارش می پیچه تو فضا و یهو خودشم شروع می کنه به خوندن ، تو آسمون داری چرخ می زنی . نسیم خنک همراه با صدای یا دوست ، یا دوست لطفی وصدای تارش و بوی درخت گردو و چمنهای خیس و صدای مرغ حق هم گه گاه تو پس زمینه . وقتی هم چشات رو از روی انگشتای لطفی می گیری رو آسمون یه مشت ستاره می بینی که نوک درخت چنارای نیاورون نشستن و مست شدن ازین نواها



پ.ن: اون عکس بالاییه هیچ ربطی به کنسرت دیشب نداره !

می گه خوابیدی ؟ میگم نه . می بلاگم دارم . درین لحظه یاده غزلو ، سامون و خودش می افتم . از این جمله هه . آماده م تا بهم بخنده . یهو می گه . بوس پس !
بالاخره دوستان و نزدیکان روی هم دیگه تاثیر میزارن
*
آقای حافظ پیغام دادن برامون که رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول !
*

آقای سعدی هم پیغام دادن :
چنان بموی تو آشفته ام ببوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمی باشد خلیل من همه بتهای آذری بشکست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زنده ام نخواهم جست
*
[...] همان عشق است، یا هر چیز دستمالی‌شده یا نشده‌ی دیگری که بنامیم‌اش، علاقه، دلبستگی،...

*
همین !
هر وقت منو می دید لابه لای گپهای کوتاه و موجز و درست حسابی که می زدیم می گفت هر چیزی تاوانی داره . بفهم که باید تاوان یه سری چیزا رو جلو جلو بدی . تاوان یه چیزایی رو هم بعدش میدی تا چن وقت . هر چی مهمتر باشه تاوانش سنگین تر و سخت تره ...من هیچ وقت نتونستم بفهمم آدم قبل چی باید تاوان بپردازه . بعدشو می فهمیدم . اما قبلشو نه ! همیشه غر می زدم بهش که من که این همه وقته دارم تاوان می دم و هنوزم نفهمیدم واسه چی ! اونم این همه تاوانهای سنگین سنگین ! می گفت بالاخره می فهمی ...
حالا من بالاخره فهمیدم . حیف که اون دیگه زنده نیست تا بهش بگم بالاخره فهمیدم .اون همه تاوان سنگین رو برای بدست آوردن چه چیز ملموس و واقعیی ، می دادم .

یارو شیش ساعت فک می زد راجع به نجوم و ستاره شناسیش و عشق ستاره بودنشو اینکه اینقدر با آسمون آشناست و بلده که الان اگه ولش کنن تو آسمون چقدر همه ی راه و چاهو می شناسه و اینا ... بعد منم نشسته بودم فکر می کردم خب حالا میگی من چی کار کنم . وسطشم یکی دو تا سوتیه خیلی حرفه ای می ده که اصلن بهش هیچی نمیگم .
یه چن وقت بعد می گذره . یه شب که خیلی ماهه تو آسمونو عاشق بودم هی اس ام اس زدم به رفیق رفقا که هی جماعت چه نشسته اید که ماه تو آسمون امشب غوغا کرده از قشنگی ...خلاصه همون یارو آخره علم نجومه، یهو اس ام اس زد که ایول می بینی ؟ ستارهه رسمن تو دل ماهه !!! بعد من فکم اومد پایین .! فرداشم اس ام اس زد که پاشو ماهو ببین . ستاره هه رفته پشتش چه خوشگله . باز من فکم اومد پایین تر . باز به روی خودم نیوردم هیچی . دیشب باز اس ام اس زده که تو که اینقدر ادعات میشه ماه دوست داری و شب دوست داری و آسمون دوست داری ، پاشو ببین ستارهه پر نور اون شبیه که تو دل ماه بود الان چسبیده به یه ستاره کوچولوی دیگه ای !
آی خندم گرفته بود . آی لجم در اومده بود . آی دلم می خواست فحشو بکشم به جونش . گفتم گل بگیرن در اونجایی رو که توش به تو ستاره ها رو یاد دادن و خاک تو سرت که هر چی تو آسمون میبینی ستاره ست هر چی هم ستاره نبود ماهه ! آخه این همه ادعای الکی واسه چی داری وقتی هنوز زهره رو تشخیص نمیدی حتی ؟ حالا کیوان بخوره تو سرت !
بعضیا مجبورن انگار !
بعضیا عین کون خیار می مونن . تلخ و نچسب و ضد حال . جالبه که ازین کون خیار بودنشون لذتی هم می برن که خدا می مونه . دماغشونم می دن بالا که ما یعنی آدم متفاوته هستیم !
یکی از فواید این کون خیارهای انسان نما این است که خیلی خنده داری هستن ! یعنی تو می تونی یه لذتی غیر قابل وصفی ببری از این آگاهیت و کاملن ندیدشون بگیری . به خصوص وقتی زندگیه چن وقتیه بر مبنای فرمان مولوی پیش می ره داره که می گه : بر همه گان گر زفلک زهر ببارد همه شب .... من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم !


پ.ن: من از همه ی عزیزانی که همین الان از موتورهای جستجو پیاده شدن و سر از اینجا در آوردن معذرت می خوام که خبر خاصی نبود اینجا !