دیروز بعده کلی وقت تونستم ژ رو ببینم . با آ رفتیم کافه ی همیشگی...نشستیم و کلی گپ خاله زنکی زدیم و حال کردیم . نکته ی جالبش این بود که بعده این همه وقت دوستی با ژ فهمیدم پدر و مادرش هر دو از کارمندای شرکتی بودن که من در حال حاضر زیر مجموعه ی اون هستم . اون حتی آقای میم که قراره من از درختشون برم بالا رو هم میشناخت ...
امروز با خوشحالی اومدم سراغ آقای میم و بهش گفتم آقای خ و خانوم میم رو میشناخته؟ . گفت خدا بیامرزدشون آره هر دو همکارام بودن . وقتی براش گفتم که دخترشون دوست منه کلی تعجب کرد . گفت اونو از کجا میشناسی آخه ؟ گفتم موقعی که پدرش مریض بود باهاش دوست شدم ...
گفت تو با کی آشنا نیستی . تو کیو نمیشناسی و خندید . منم خندیدم و گفتم من یه انجمن زدم به اسم انجمن حمایت از یتیمان مقیم مرکز ! و همرو از این انجمن میشناسم . بعد خندیدم . تلخ ترین خنده ی عمرم ! اونم خندید . و این پا و اون پا کرد و رفت . حس کردم روش نمیشه تو چشام نگاه کنه ! چشام پر اشک بود ...
پ. ن : یه ماه دیگه هم گذشت ... تاریخ منو که میدونی ؟
اگر دانی در این جهان کسی هست که به دیدنش رنگ رخسارت می رود و صدای قلبت را به تاراج می برد ، مهم نیست که صاحبش باشی یا نه .
مهم بودن اوست . باشد . نفس بکشد . زندگی کند و لذت ببرد ...
علت شادیم اینه . اینه که می دونم هستی نفس می کشی زندگی می کنی و کار می کنی و سرت شلوغه و لذت می بری مطمئنا نازنینم...
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت................ ناز كم كن كه در اين باغ بسي چون تو شكفت
خيلي وقت بود خواب دريا نديده بودم . ديشب ديدم اونم چه خوابي . ازون خوابهايي كه رد شورابه دريا رو ، رو تنت ميزاره وقتي بيدار
ميشي . خيلي وقت بود كه اينقدر سر حال نبودم . اونم بي دليل . بدون بهانه ي خارجي . از اول هفته به طرز غريبي سر حالم و حالم خوبه . اونقدر كه كلي برنامه ي سفر چيدم باز . اونقدر كه از رنگ مانتوم معلوم بشه . اونقدر كه برق چشام همرو از شيطنتي كه تو مغزم ميگذره بترسونه . اونقدر كه از آقاي ميم قول بگيرم وقتي شاهتوتاشون رسيد اجازه بده برم خونه شون و از درختشون برم بالا !
خيلي وقت بود كه اينقدر راحت همه چي برام حل و فصل نميشد . اينقدر خوب آدما رو درك نميكردم . اينقدر خوب و راحت از كنار بعضي چيزا نمي گذشتم . به قول «آ» نمي پريدم از روشون ...خيلي وقت بود كه براي خريد تموم خيابونا رو زير پا نمي گذاشتم . براي قدم زدن آمار همه ي درخت توتهاي محل رو در نمي آوردم .
خيلي وقت بود كه تو بهار اينقدر احساس خوب نداشتم . احساسي كه ذره اي افسردگي توش نيست. احساسي كه باعث بشه خوب كار كنم . به شغلم افتخار كنم . احساس مهم بودن بكنم !همه ي اينا بدون بهانه ي خارجي . نمي دونم چي تو درونم عوض شده . فعاليت كدوم غده هام بالا پايين شده . آنتي بيوتيكهايي كه هنوز ادامه دارن روحمو هم نجات ميدن انگار یا ربطی به این اشتهای تازه باز شده م داره ؟
خيلي وقت بود كه براي طرفداري يا دفاع از كسي حال كس ديگه اي رو نگرفته بودم بدون اينكه توقع جواب يا تشكر داشته باشم . لذت بخش ترين حس دنيا وقتي بود كه ديدم اون كس نه تشكر كرد نه جواب داد !خيلي وقت بود كه اينقدر با خودم حال نكرده بودم . با آروم بودنم . با لبخند هميشگيم . با برق چشام . با مسخره بازي و دلقك بازيهاي تموم نشدنيم . با سوتي هاي بي اندازه م !!!
ميرم ماموريت دارم . ! يادش به خير سين ، هر وقت من دارم رو ته جمله ميوردم كلي مي خنديد . هر دفعه هم بهش قول ميدادم درستش كنم ولي حرف زدنم هنوزم درست نشده . يادش به خير ...اگه بدونه چقدر دلم براش تنگ شده !
عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت............... كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش.............. هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت


زندگي رو عشق است .... گرفتي چي شد ؟!
عشق در نگاه اول

هر دو بر اين باورند
كه حسي ناگهاني آنها را به هم پيوند داده
چنين اطميناني زيباست
اما ترديد زيباتر است ...
چون قبلا همديگر را نمي شناختند
گمان مي بردند هرگز چيزي ميان آنها نبوده .
اما نظر خيابان ها ، پله ها و راهروهايي
كه آن دو مي توانسته اند ازسال ها پيش
از كنار هم گذشته باشند ، دراين باره چيست ؟!
دوست داشتم از آن ها بپرسم
آيا به ياد نمي آورند ؟
شايد درون دري چرخان
زماني روبه روي هم ؟
يك ببخشيد در ازدحام مردم ؟
يك صداي اشتباه گرفته ايد در گوشي تلفن !
ولي پاسخشان را مي دانم !
نه نه ...به ياد نمي آورند !
شايد يك شب هر دو يك خواب را بديده اند ،
كه ...
سرانجام هر آغازي
تنها ادامه اي ست
و كتاب زندگي
هماره از نيمه ي آن باز مي شود ...!


يكي از دلايل بزرگي كه باعث ميشه من فيلم قرمز رو ببلعم و موسيقيشو به خودم تزريق كنم اينه . اين شعر ويسواوا شيمبورسكا كه به خوديه خود شاهكاره ... وتو اين ترانه و اين آهنگ مي تونه ببردت تا دوردستهاي دور ...
...
دامن کشان ساقی می خواران از کنار یاران مست و گیسو افشان می گریزد
بر جام می از شرنگ دوری بر غم مهجوری چون شرابی جوشان می بریزد

دارم قلبی لرزان ز رهش دیده شد نگران
ساقی می خواران از کنار یاران مست و گیسو افشان می گریزد ....
من نمي تونم به اين مهمون جديد كه اينجوري عين يه علف هرز داره توي جونم ريشه ميندازه و هي گسترش پيدا مي كنه عادت كنم .
نمي تونم بچه هاي جديدشو دوست داشته باشم . نمي تونم باهاش مهربون بشم ...نمي تونم

قيافه م شده شكل كپسول دورنگ كه بالاش سبز يشميه و پايينش طوسي . بي تفاوت ترين و خنثي ترين رنگهاي دنيا .
زندگيم خلاصه شده تو هشت ساعت يه آلارم و يه پيغام يادآوري .
اوايل فكر ميكردم كشت و كشتاري توي رگهام راه افتاده و الان تازه چن شبه كه فهميدم نه تنها كشت و كشتار نيست بلكه آميزش جنسيه عميقي بين ميكروبها و آنتي بيوتيكها وجود داره . هر 8 ساعت يك بار يك معاشقه ي عجيب غريب وبعد من كه تحليل ميروم از لذت جنسيه اين هماغوشيه نفرت انگيز !

دلم براي همه ي پيچك هاي عاشق مي سوزه . كه بيخودي دور درختي مي پيچن و بعد خشك ميشن و ميريزن پايين و عمرشون همينجوري تموم ميشه ... دلم واسه ياسها مي سوزه كه زير شلاق بيرحم آفتاب داغ جون ميدن . دلم واسه نهالك شاهتوتم مي سوزه كه ضعيف شده و بي بنيه و جثه ي نحيفش طاقت ايستادن نداره انگار ...
بي رمقي نهالك شاهتوت وحشت ناك ترين چيزي بود كه تو اين دو روزه ديدم. بايد بيشتر ازشون مراقبت كنم . بيشتر !
با همه ي اينا آرامش عجيبي دارم . آرامش عجيبي كه بيشتر به الهه هاي بي تفاوتي و بي خيالي مي ماند !
ميم عين امروز بهم گفت من خداي بي خيالي و بي تفاوتي هستم . گفت خداي چشم پوشي هستي . خداي فراموش كردن و شونه بالا انداختن و گذشتن ...
اين خوشحال كننده ترين چيزي بود كه شنيدم !

سين صدام ميكنه و از حالم مي پرسه
ميگم يه پشه رفته تو دماغم همين الان
غش غش ميخنده و ميگه اي بميري تو مردم از خنده
دوباره ميگه حالا حالت خوبه ؟
ميگم پشه هه رفته گير كرده تو دماغم تو نشستي اونجا هي حالمو مي پرسي . واستا چايي بريزم بيام
ميگه چقدر چايي ميخوري ؟
ميام ميگم روزي شونزده تا هجده تا ليوان چطور؟
ميگه مرگ ! !&*)(_^%$
ميگم تقصيره من چيه پشه هه نمياد هي عطسه ميكنم . فرشته مرگه منه يحتمل
باز غش غش ميخنده و ميگه $#%^&*)(
منم ميگم $%^&*)( خودتي . اين اومده جونمو بگيره
...
ميگه چي شد
ميگم هيچي له شد تو دماغم از بس دماغمو مالوندم
باز غش غش خنده و حرفاي سانسوري و ميگه برو دماغتو بشور بابا
ميگم له شد خره نصفه شب وارد گلوم ميشه . از اونجا هم وارد خونم ميشه . يه جنازه پشه ي مرده كه له شده .طفلي چه سرنوشت رقت انگيزي و گريه ميكنم . گريه مي كنم
ميخنده باز . ميخنده ميگه برو بشورش بابا .
ميگم ختمشم گرفتم
ميگه حالت خوبه
ميگم نه ! هيشكي منو دوست نداره . تو منو دوست نداري
ميگه من و تو جغديم آخه ! الان همه خوابن !
بعد ساكت ميشه . داره با يكي حرف ميزنه ...نجواهاي شبانه ي دلچسب ...
منم دارم براي هزارمين بار سيو مي رو گوش ميدم ...
سين باز گير ميده تو دكتر رفتي ؟
ميگم صبر كن برم چايي بريزم
ميگه خاك تو سرت كه اينقده چايي مي خوري
ميگم $%^*)&)( درست حرف بزن . بي ادب
ميخنده غش غش و ميگه شين گير داده بيا گلخونه بهت دارو گياهي بديم
ميگم همه ي گلدونام خشك شدن :( هيشكي بهشون نميرسه .موندن اونجا
ميگه بيا ميريم مياريمشون دوباره درست ميشن
ميگم ميام كنگر مي ندازما . مي دوني كه
باز غش غش ميخنده و ميگه آره تو بيا .
ميگم جوشونده ي لنگر فراموش نشه .
ميگه ميرم بيرون نمياي بيام دنبالت
ميگم نه بابا سر خر ميخواي ؟ به شين حسودي ميكنما .!
ميخنده و ميگه خبر پيروزي توي مسابقه ي فرداتو بهم بديا . كه شريك شيم تو شاديت
عين خر يهو يادم ميوفته 8 صبح فردا كه چه عرض كنم چن ساعته ديگه مسابقه دارم .
ميگم اي %^&*)(( الهي &^*)(((*^& الان بايد يادم بندازي ؟
ميگه مستي فكر كنم . فردا عصر ميام دنبالت بريم يه حالي به نهالك جونت بديم .ببينم مي تونيم برش داريم .
ميگم به عمه ت حال بده ^&*)
ميخنده ميگه شين رو پيوند ميزنم به يه درخت و خودمون دوتايي ميريم
بعد ميره زودي بره دنبال يكي تا برن بيرون همين موقع شب ! من از حسودي نميرم ؟!
منم آدرس اينجارو ميدم بهش .
همين ديروز صبح از در آرايشگاه كه اومدم بيرون، سرم پايين بود ، خوردم بهش . تا اومدم به خودم بجنبم و سلام كنم و معذرت خواهي ، پيشونيم ماچ كرد و گفت ماشالا دختر گلم . ايشالا عروسيت ، و من دلم يهو گرفت ...
دوسه هفته پيش هم اومد خونمون . به گلبانو اصرار كردم بزاره يه دار قالي بزنم . هوس كردم بشينم و ريشه بزنم تا صبح ، ميگفت خسته ميشي . ولش ميكني . جا نداريم . ديگه با من حرف نميزني و هزار و يك بهانه ي ديگه واسه در رفتن از زير خاطرات تلخي كه با ديدن دار قالي بهش هجوم مي آورد . بالاخره هم من پيروز شده بودم . گفتم قرار نشد رو حرف مرد خونه ت حرف بزنيا . و اونم خنديده بود و گفته بود چه مردي . هزار ماشالا ... اومد و و كمك كرد واسه چله كشي .مي گفت و مي خنديد و نخها رو يكي يكي مي بست . ميگفت خيلي وقته چله كشي نكرده و هي قربون صدقه ي انگشتاي من ميرفت . بعد هم كمك كرد تا از تو زيرزمين ، نقشه هاي قديمي رو بيارم بالا . گلبانو از ديدن نقشه ها حالش بد شد . افتاد به هق هق . اونم گريه كرد . منم بغض كرده بودم ولي روم نمي شد گريه كنم. يعني سرمه تو چشام كشيده بودم مي ترسيدم بياد پايين ! بعد هم اون سريع خودشو جمع و جور كرد و اومد زد رو پشتم و گفت حالا شروع كن ببينم اصلا بلدي يا نه و غش غش خنديد . اولين ريشه رو كه زدم دستامو گرفت تو دستشو بوسيد . دستام خيس شد از اشك چشاش . هر وقت منو مي ديد و بغض مي كرد مي دونستم چشه . مث گلبانو . همون موقع تو دلم ، به خودم گفتم لعنت بهت آينه ي دق ! ...
ديروز هم وقتي گفت ايشالا عروسيت و من دلم گرفت ، گفت نمي دوني چقدر دلم مي خواست يه دختر داشتم مث تو . بهش گفتم شما هم مث پدرم هستين . سرشو انداخت پايين و گفت هيشكي مث اون نميشه برات مي دونم . خدا رحمتش كنه . من هر وقت به اين درخت شاه توتمون نگاه ميكنم يادش ميوفتم .دستش بركت داشت .هر نهال پيوندي كه دست اون بهش مي خورد سريع ميگرفت و پربار ميشد .حيف شد واقعا . حيف... و من درست همون موقع دلم هواي خونه ي قديمي رو كرد و همه درختهايي كه مي پرستيدمشون . و نهال شاهتوت دوازده ساله ي خودم ....
همون موقع «آ» بهم اس ام اس زد تا بهش آدرس آرايشگاهمو بدم . دو ساعت بعد يه اس ام اس ازش گرفتم كه توش نوشته بود . بسته س . ميگن شوهرش فوت كرده همين نيم ساعت پيش . تو كي اومده بودي پس !!!
تو دلم گفتم سلام برسون . ديگه منم هر وقت بشينم پاي دار جديدم ياد تو ميوفتم و مهربوني كه در حقم كردي ...
عجب دنيايه الكي پلكيه ... اين زندگي هم زياده از حد تخميه .هيچي هم از آدم نمي مونه جز يه خوبي و يه بدي .اين جمله ي آخررو هم تنهايي گفتم ! ازون شبهاي ارديبهشتيه كه آدم بايد بشينه تا صبح ته يه شيشه ابسولوت رو در بياره . ولي حيف كه اسيره يه پرهيزه يه هفته اي شدم ... فاك آف!
حالمون بده . من و آقا نصرت با هم ... يعني اون حالش بده منم از غصه ي اون :( تحمل بيحالي و مريضيه اين يكي رو واقعا ندارم . چون نمي فهمم وقتي ناله مي كنه كجاش درد مي كنه طفل معصوم من . دخترداييم رزيدنت سگ و گربه ست . پزشك مخصوص آقا نصرت هم بوده از اول .يعني از همون اول من اونو بردم پيش يه متخصص نه پيش يه دامپزشكه معمولي كه فرق گاو رو از همستر تشخيص نميده !اونم بعده كلي معاينه و ور رفتن به سر و گوش آقا نصرت و قربون صدقه ش رفتن ، گفت معده ش ورم كرده . بايد دو روز فقط يه وعده شير بخوره . تصميم گرفتم اينم يكشنبه با خودم ببرم . بگم دكتر جونم يه لوله هم بكنه تو حلقه اين، معده ي اينم نگاه كنه ...
دلم درد ميكنه :( همش تقصيره گلبانو . از بس كه راه ميره و به آقا نصرت اخم و تخم مي كنه . از بس كه راه ميره و ميگه الهي بي آقا نصرت بشم . الهي بي صاحاب بشه آقا نصرت ! واسه همينم آقا نصرت و صاحابش با هم مريض شدن .!
من از تموم گل بانوهاي محترم تقاضا ميكنم در هنگام ايش و ويش و ناله نفرين كردن حواسشون باشه چي دارن ميگن و قبل نفرين كردن تا هفت پشت مورد نفرين شونده را بررسي كنند يه وقت به خودشون برنگرده !
*
خدا خيلي بدجنسي خدا وكيلي .
*
دو روزه تموم دارم به اين يه جمله از يه كسي كه ادعا ميكنه داستان نويسه و تازه مسابقه سيگارپيچ فرهاد جعفري رو به باد نقد گرفته مي خندم.. خوبه كه انشا و نثرش واسه من آشناست . انگار اين بشر ..مغز رو خدا خلق كرده كه بهش بخندي فقط !
اينم جمله : داستان از اين قرار ، قرار شد باشد كه ....
آورده اند كه نادر شاه هم همينجوري جمله سازي ميكرده !
*
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش بر اندازيم !
پ.ن : قابل توجه بعضيها !